بهترین انتخاب ممکن، ضرورتاً انتخاب مفید و سودمند نیست. ولى در زمانى که ما به انتخاب دست مىزنیم مفید و خوب به نظر مىرسه!
دکتر ویلیام گلسر مثالى خوبى داره:
اون تعریف میکنه که یک مرد جوان در پارک بزرگ کاکتوس مشغول قدم زدن بود، ناگهان تمام لباسهاشو در آورد و وسط کاکتوسها پردد و شروع کرد غلت زدن!
افرادى که اطراف بودند اونو با زحمت بیرون آوردن و ازش مى پرسند:
چرا اینکارو کردى؟!
و اون جواب داد:
"در اون لحظه به نظرم کار خوبى میومد!”
حالا داستان اینه که همۀ ما گاهی در زندگیمون مثل این مرد، انتخابهاى این چنینى داریم که در لحظه به نظرمان کار درستى میاد، اما در حقیقت وسط کاکتوسها در حال غلط زدنیم:
زمانی که از ترس تنهایى با کسى ارتباط داشتیم که ما رو به بیراهه کشونده! در زمان درماندگى از کسى درخواست کمک کردیم که صلاح ما رو نمىخواسته! یک عادت بد رو با اینکه میدونیم ضررهای زیادی برامون داره ترک نمیکنیم و تبعاتشو میبینیم، تلاش براى نگه داشتن فردى کردیم که روح و شخصیت ما رو پایمال کرده و...
ما در اون لحظه این رفتارهاى آسیبزا رو انتخاب مىکنیم، اما چرا؟!
در جواب این پرسش میشه به دو دلیل اشاره کرد:
اول اینکه ما به صورت پیشفرض از یکسرى الگوهای ناکارآمد و معیوب که ممکنه از والدین یا اطرافیانمون یاد گرفته باشیم استفاده می کنیم!
دوم اینکه به جای فکر کردن و پیدا کردن انتخابهاى بالغانهتر، همیشه راه آسونترو انتخاب میکنیم:
اینکهه باعث می شه ما رنج بردن و تحمل درد رو انتخاب کنیم:
باور اینکه موقعیت ناامیدکننده است و نمىتونیم هیچ کارى بکنیم، آسونتر از اینه که مسئولانه سهم خودمونو بببینیم و امیدوارانه تغییر مسیر بدیم و رفتار کنیم!
افسرده شدن بسیار راحتتر از تلاش براى گرفتن حقمونه! باور اضطراب داشتن آسونتر از تلاش براى دوست داشتنِ کسیه!
درسته!
خیلی وقتها ما به این علتها است که در شرایط خاص روى کاکتوسها غلت مىزنیم!
پینوشت:
توصیه میکنم حتماً این کتاب یعنی کتاب تئوری انتخاب رو بخونید:
محمدجعفر زاهدپور
یک روانشناس