13 نکتۀ آموزشی خیلی مهم برای گوش دادنِ موثر

گوش دادن موثر

گوش دادن موثر

اول ببینیم  یک گوش دادن کامل چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟

یک گوش دادن کامل بدون هیچ گونه پیش داوری یا قضاوت است، حتی اگر تجربه قبلی وجود داشته باشد.

یک گوش دادن کامل به معنای موافقت با طرف مقابل نیست.

یک گوش دادن کامل به معنای تأئید و درست بودن حرف طرف مقابل نیست.

یک گوش دادن کامل به معنای قبول کردن و تسلیم برای اجرا نیست.

یک گوش دادن کامل سرزنش کردن، دفاع کردن از خود، دفاع کردن از فرد دیگر، دلسوزی و ترحم را همراه ندارد.

یک گوش دادن کامل راه حل دادن، راهنمایی کردن، نصیحت کردن، دستور دادن، توضیحات فیلسوفانه ندارد.

یک گوش دادن کامل انکار احساسات طرف مقابل یا اینکه لزومی ندارد که این احساسات را داشته باشد یا احساساتش درست نیست را ندارد.

یک گوش دادن کامل بازخواست کردن، احساساتش را مورد محاکمه قرار دادن، سؤال پیچ کردن ندارد.

یک گوش دادن کامل بی توجهی، بی علاقگی، رد کردن، بی تفاوتی ندارد.

درست و موثر گوش بدید
درست و موثر گوش بدید

حالا برای یک گوش دادن مؤثر به این نکات حیاتی دقت کنید:

1. ابتدا موضع خود را مشخص کنید. موضع شما برابر است نه بالاتر و نه پائین تر، نباید فکر کنید از قدرت بیشتری برخوردارید یا محق هستید، یا بافهم و درک بیشتری از طرف مقابل هستید.

2. از هیچ گوش دهید بدین معنا که تجارب قبلی خود را دخالت ندهید و حتی پیش بینی نکنید که فرد می خواهد چه حرفی بزند. در تمام طول گوش دادن بدون قضاوت باشید.

3. در تمام طول گوش دادن مواظب لاک‌های دفاعی خود باشید که ظهور پیدا نکند.

4. با تمام وجود و توجه کامل در گوش دادن حضور داشته باشید.

5. به طرف مقابل توجه غیر کلامی نشان دهید یعنی رودررو نگاه کنید.

6. به تمام حرکات و رفتار و صداها و آواهای طرف مقابل گوش کنید.

با همان هیجانی که برای حرف زدن دارید، گوش کنید.
با همان هیجانی که برای حرف زدن دارید، گوش کنید.

7. با همان هیجانی که برای حرف زدن دارید، گوش کنید.

8. تمام انرژیتان را برای شکیبایی و درک طرف مقابل بکار گیرید.

9. از نظر فیزیکی در سطحی برابر با او قرار بگیرید و کمی به طرف او خم شوید.

10. دقت داشته باشید که احساسات درست را برداشت کنید.

11. این احساسات را با کلام و عبارت مشابه بازگویی کنید.

12. این احساسات را با وی چک کنید که آیا درست متوجه شده‌اید یا نه؟

13. اگر درست متوجه نشده بودید باز گوش کنید تا دوباره درک درستی به دست آورید.


محمدجعفر زاهدپور
یک روانشناس


پیشنهاد می‌کنم این مقالات را هم بخونید:
صحبت با همسر: چگونه با همسر خود صحبت کنیم؟
این کارها همدلی نیست!


هوش معنوی: آنچه باید بدونید

هوش معنوی

هوش معنوی

هوش معنوی یا SQ رو می‌شه همون توانایی دونست که به ما قدرتی می‌ده و رویاها و تلاش و کوشش برای به دست آوردن اون رویاها رو می‌ده.

این هوش زمینۀ تموم اون چیزهاییه که ما به اونها معتقدیم و نقش باورها، هنجارها، عقاید و ارزش‌ها رو در فعالیت‌هایی که بر عهده می‌گیریم رو در بر می‌گیره.

هوشی که به واسطۀ اون سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی‌مون می‌کنیم و به وسیلۀ اون در زندگی‌مون تغییراتی ایجاد می‌کنیم.

در همین رابطه بخونید: از کجا بفهمم رشدیافته‌ام؟

هوشی که قادریم توسط اون به کارها و فعالیت‌هامون معنا و مفهوم ببخشیم و بر معنای عملکردمون آگاه بشیم و دریابیم که کدوم‌یک از اعمال و رفتارهامون از اعتبار بیشتری برخوردارن و کدوم مسیر در زندگی‌مون بالاتر و عالی‌تره تا اونو الگو و اسوۀ زندگیمون قرار بدیم.

هوش معنوی قابل توصیف و توضیح و اندازه گیریه. برای اندازه‌گیری این هوش می‌شه به سنجش مهارت‌ها و توانایی‌هایی که ناشی از این هوش هست بپردازیم.

هوش معنوی
هوش معنوی

افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات هستند:

  • قدرت مقابله با سختی‌ها، دردها و شکست‌ها
  • بالا بودن خودآگاهی در این افراد
  • حسی که این افراد رو هدایت درونی می‌کنه
  • اصالت، این افراد خودشان هستند
  • درس گرفتن از تجربیات و شکست‌ها
  • از دشواری‌های زندگی فرصتی می‌سازند برای دانستن
  • توانایی ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
  • گفتن «چرا؟»
  • پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
  • توانمند بودن در خودداری و خودکنترلی
  • برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا
در همین رابطه بخونید:
چگونه بالغ شویم؟ | خصوصیات افراد پخته چیست؟

مهمه که بدونیم کامپیوترها هم از میزان IQ (هوشبهر) بالایی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ (هوش هیجانی) بالایی هستند.

اما این تنها انسانه که از هوش معنوی SQ برخورداره، هوشی تحول پذیر، توانایی‌ای که بهش قدرت می‌ده تا خلاق باشه و قوانین و نقش‌ها رو دستخوش تغییرات کنه، بتونه تحولات اساسی ایجاد کنه و دنیای اطرافش رو به بهترین شکل متحول کنه.


محمدجعفر زاهدپوریک روانشناس

چرا کسی که مناسبمون هست رو پس می‌زنیم؟

ازدواج نامناسب، یکی از چیزهایی است که خیلی می‌ترسیم در زندگی‌مان پیش بیاید. برای اجتناب از آن تلاش زیادی می‌کنیم. با این‌حال، دست آخر همه همین کار را می‌کنیم:

با کسی ازدواج می‌کنیم که مناسب ما نیست.
یکی از دلایل ازدواج نامناسب این است که ما خودمان مشکلات پیچیده‌ای‌ داریم که هر وقت می‌خواهیم به دیگران نزدیک‌تر شویم نمایان می‌شود.
در واقع، ما فقط از دید کسانی که ما را خیلی خوب نمی‌شناسند، طبیعی و نرمال به نظر می‌رسیم. اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کردیم که میزان آگاهی و خودشناسیِ افراد بالاتر بود،
سوالِ مرسومی که در اوایل هر رابطه‌ای پرسیده می‌شد این می‌بود: «دیوانه‌بازی‌هات چه جوری است؟»
مثلا شاید وقتی کسی با ما مخالفت می‌کند از درون خیلی خشمگین می‌شویم؛ یا فقط مواقعی که کار می‌کنیم احساس آرامش داریم. شاید قلقِ خاصی برای نزدیکیِ عاطفی بعد از رابطه‌ی جنسی داریم، یا واکنش‌مان در برابر تحقیرشدن سکوتِ محض است.

هیچ کس کامل نیست. اما مشکل اینجاست که ما به‌ ندرت قبل از ازدواج پیچیدگی‌هایِ رفتاریِ خودمان را وارسی می‌کنیم. هر وقت که رابطه‌های عادیِ دوستانه‌ به مرحله‌ تهدیدآمیزِ برملا کردنِ نقاط ضعف‌مان می‌رسد، طرف مقابل را مقصر می‌انگاریم، و از رابطه کناره‌گیری می‌کنیم.
از طرفی دوستانمان هم آنقدر به ما اهمیت نمی‌دهند که زحمت روشنگری ذهن ما را بکشند. در نتیجه یکی از امتیازاتِ زندگیِ مجردی این است که فکر می‌کنیم زندگی مشترک با ما واقعا خیلی آسان است.
همسر آینده‌ ما نیز خودآگاه‌تر از خودِ ما نیست. طبیعتا تلاش می‌کنیم او را بهتر بشناسیم. با خانواده‌اش رفت و آمد می‌کنیم. آلبوم عکس‌های قدیمی‌اش را نگاه می‌کنیم. با دوستان دوره‌ دبیرستان و دانشگاهش ملاقات می‌کنیم. تمام این کارها باعث می‌شود فکر کنیم که بررسی‌های لازم را انجام داده‌ایم.
اما انجام نداده‌ایم.
ازدواج در نهایت به یک قمار دونفره می‌انجامد. قماری سخاوتمندانه و سرشار از عشق و امید، بین دو نفری که هنوز خودشان را درست نمی‌شناسند چه رسد به اینکه طرف مقابل‌‌شان را بشناسند. دو نفری که به واسطۀ این قمار، خودشان را به آیندۀ نامعلومی که محطاتانه از بررسی‌اش اجتناب کرده‌اند، گره زده‌اند.

در طول تاریخِ مکتوبِ بشر، مردم به انواع و اقسام دلایلِ عاقلانه ازدواج ‌کرده‌اند: به خاطر اینکه قطعه زمین دختر کنار قطعه زمین پسر بود، خانواده‌ پسر کاسبی پررونقی داشت، پدر دختر رییس کلانتری شهر بود، برای حفظ تاج و تخت، یا چون خانواده‌های هر دو طرف به فرقه‌ مذهبی خاصی گرویده بودند. حاصل چنین ازدواج‌های عاقلانه‌ای انزوا، خیانت، خشونت، سنگدلی، و جیغ و فریادهایی بود که از پشت درهای بسته شنیده می‌شد.
بعدها آشکار ‌شد که ازدواج عاقلانه به هیچ وجه منطقی نبوده؛ بلکه اغلب مصلحتی، کوته‌فکرانه، و فرصت‌طلبانه بوده است. به همین خاطر آنچه جایگزین آن شده – ازدواج عاشقانه – اعتبار زیادی برای خودش کسب کرده است.
مبنای ازدواج عاشقانه، کشش غریزی و علاقۀ قلبی دو نفر به یکدیگر است. در واقع، هر چه ازدواجِ دو نفر بی‌ملاحظه‌تر باشد (مثلا تازه همین سه ماه پیش با هم آشنا شده‌اند؛ یکی‌شان هیچ شغل و درآمدی ندارد، یا هر دو تازه ۱۹ سال‌شان تمام شده است) بهتر به نظر می‌آید. بی‌ملاحظه‌گی به مثابه‌ عاملی برای جبران تمام خطاهای عقلانیت در نظر گرفته می‌شود، همان کاتالیزورِ شوربختی‌ها که دو طرف معامله طالب آنند.
استفاده از اعتبار غریزه، واکنش هراس‌زده‌ای است در برابر قرن‌های متمادی استفاده از دلایل غیرمعقول.

هرچند ما فکر می‌کنیم در ازدواج به دنبال خوشبختی هستیم، اما قضیه به همین سادگی نیست. آنچه در حقیقت جست‌وجویش می‌کنیم، «بوی خوش آشنایی» است – که می‌تواند تمام نقشه‌هایی را که برای شادمانی و خوشبختی کشیده بودیم به‌هم بریزد.
ما تلاش می‌‌کنیم همان احساسات و عواطفی را که در کودکی به‌ خوبی با آنها آشنا بودیم، در روابط بزرگسالی‌مان بازآفرینی کنیم. عشقی که اکثر ما در کودکی و نوجوانی چشیده بودیم، اغلب تحت تاثیر مسائل دیگری خدشه‌دار شده بود: تجربه‌های منفی نظیر تمایل به کمک به بزرگسالی که لجام‌گسیخته و خارج از کنترل بود؛ یا احساس محرومیت از محبتِ یکی از والدین، یا ترس از عصبانیتش؛ یا نداشتن احساس امنیت کافی برای صحبت کردن از آرزوها و احساسات‌مان.

پس بسیار منطقی‌ است که در بزرگسالی بعضی از کاندیداهای ازدواج را پس می‌زنیم: نه به خاطر اینکه برای ما نا‌مناسب‌اند، بلکه برای اینکه زیادی مناسب‌اند – زیادی متعادل، بالغ ، فهمیده و قابل‌اعتمادند – در حالی‌که این همه درست بودن با احساسات قلبیِ ما بیگانه است.
ما با افراد نامناسب ازدواج می‌کنیم، چرا که ربطی بین دوست‌داشته‌شدن و احساس خوشبختی کردن نمی‌بینیم.

آلن دوباتن
برگردان: ماندانا جعفریان

۳ نشانه در خطر بودن زندگی مشترک

زندگی مشترک بد

زندگی مشترک بد

1. فقدان احترام

احترام، نقش حیاتی و مهمی در رابطه دارد چون نشان می‌دهد که هر کدام از طرفین تا چه اندازه همدیگر را درک می‌کنند و مرزهای همدیگر را رعایت می‌کنند. متخصصان می‌گویند که اگر شما دائما گفته‌ها و رفتارهای همسرتان را تحقیر می‌کنید و به چالش می‌کشید، خشونت مرزی انجام می‌دهید یا به عبارت دیگر نقض مرز (boundary violation) می‌کنید.

رفتارهای این‌چنینی نشان می‌دهند که فرد، احترام گذاشتن به ارزش‌های طرف مقابل را متوقف کرده است و دیگر طرف مقابلش را آن‌طور که واقعا هست، قبول نمی‌کند. این واقعا اتفاق بدی برای یک رابطه است، چون بدون وجود احترام متقابل،‌ عشق به‌ تنهایی نمی‌تواند یک رابطه را حفظ کند.

در همین رابطه بخوانید:
چگونه با همسر خود صحبت کنیم؟

چه کار کنیم؟

به همسرتان بگویید که رفتارهایش چه احساسی به شما می‌دهند.

به همدیگر قول بدهید که کمتر باعث آزار یکدیگر شوید و همچنین با رویکرد مثبت با همدیگر برخورد کنید.

اگر همسرتان اصلا مشکلی نمی‌بیند و این کارها را انجام نمی‌دهد،‌ رابطه شما به بن‌بست خورده است.

2. برای همدیگر وقت ندارید

اگر از قصد تلاش می‌کنید که بخش زیادی از وقت آزادتان را به چیزهایی اختصاص بدهید که هیچ ربطی به همسرتان ندارند، احتمالا علاقه خودتان به رابطه را از دست داده‌اید. هیچ رابطه‌ای نمی‌تواند بدون وقت گذاشتن طرفین برای همدیگر دوام بیاورد و موفق باشد.

برای همسرت وقت نمی گذاریبه‌ گفته متخصصان، پرداختن بیش از حد به اموری که باعث می‌شوند همسرتان هیچ انرژی‌ای برای شما نگذارد، از دیگر نشانه‌های به بن‌بست رسیدن رابطه هستند. این امور می‌توانند هر چیزی باشند، از تفریح و ورزش گرفته تا بازی‌های کامپیوتری.

چه کار کنیم؟

هر روز برای همدیگر وقت بگذارید.

این قضیه نمی‌تواند خودبه‌خود پیش برود،‌ بلکه به برنامه‌ریزی نیاز دارد. جدی گرفتن برنامه‌ریزی نشان می‌دهد که طرفین می‌خواهند اوضاع را تغییر بدهند.

اگر شما یا همسرتان مساله را جدی نمی‌گیرید، یعنی رابطه شما به بن‌بست رسیده است.

حتماً بخوانید:
۱۰ واقعیت مهم دربارۀ ازدواج که شاید ندانی!

3. هدف‌های ناسازگار

فرض کنید که شما شدیداً می‌خواهید بچه داشته باشید، اما همسرتان اصلا بچه نمی‌خواهد. هدف‌های ناسازگار در یک رابطه می‌توانند به همین اندازه بزرگ و اساسی باشند، یا حتی امور کوچک و ظاهرا بی‌اهمیت را شامل شوند.

در بعضی از موارد، وجود هدف‌های ناسازگار در یک رابطه، نشانه این است که طرفین باید رفتار بازتر و گشوده‌تری نسبت به همدیگر داشته باشند و نوع روابطشان با همدیگر را بهتر کنند. در بعضی از موارد هم البته این نشانه یعنی مشکلات غیرقابل حلی وجود دارند.

در نهایت باید بگوییم که زوج‌ها باید حد وسطی را پیدا کنند که امکان شادی و خوش‌حالی را برای هر دوی آنان فراهم می‌کند.

چه کار کنیم؟

به‌ گفته متخصصان چیزی که اهمیت دارد، این نیست که طرف مقابل را برای پذیرفتن موضع خودمان قانع کنیم، بلکه باید مصالحه و همکاری با همسرمان را یاد بگیریم تا بتوانیم به حد وسط برسیم.

اگر به تصمیم مشترک رسیدید، هر دو کاملا به این تصمیم پایبند بمانید.


در این مورد، نشانه های بیشتری را می شود برشمرد، اما در این محتوا به همین سه تا اکتفا می کنم.

بحران میانسالی مردان! + 5 راه‌حل برای عبور

مردان و نادیده گرفتنِ بحران میانسالی

تا همین اواخر، بحران میانسالی مردان زیاد جدی گرفته نمی‌شد و با آن به صورت طنز با عنوان « دوران چلچلی مردان» یاد می کردند. اما روبرو شدن با سنینی از عمر که جسم شروع می‌کند به خستگی بیشتر، ریسک کمتر، جا برای شوخی نمی‌گذارد.
بی دلیل نیست که مثلا در انگلیس میزان خودکشی مردان ۴۵ تا ۵۹ ساله، یک سوم همه خودکشی کشور را در بر گرفته است.

برای عبور از بحران میانسالی مردان چه راه‌هایی وجود دارد؟

اجازه دهید از دید دکتر David Fraser به راه‌حل‌هایی اشاره کنیم که به مردان میانسال کمک می کند از این مرحله بحرانی عبور کنند:

۱. به افرادی که وضع بدتری دارند کمک کنید

شاید در وهله اول به نظر برسد مردان میانسال، وقتی خودشان نیازمند هستند چطور می توانند به کمک دیگران بشتابند؟
برای عبور از بحران میانسالی مردان، به دیگران کمک کنید
مردانی که دچار بحران هویت میانسالی هستند اگر بتوانند توجه و دقت‌شان را صرف کسانی کنند که با مشکلات خیلی سخت‌تری دست به گریبان هستند می‌توانند مسیر متلاطم خودشان را بهتر از همیشه ببیند و بر اساس آن اقدام کنند.
اینگونه احساس مفید و موثر بودن می‌کنند و معناهای جدیدی در زندگی‌شان خلق می‌کنند.

۲. درد خودتان را تبدیل به راز نکنید

مردان دنیای جدید از نظر مخفی کردن مشکات‌شان، فرق چندانی با قدیمی‌ترها ندارند چون معمولا مردان قادر به تشریح مشکلات عاطفی‌شان نیستند. به آنها نه تنها یاد نمی‌دهند که چه احساسی دارند بلکه حتی به طور ضمنی می‌گویند مردانی که راز دل و مشکل‌شان را بر زبان می‌آورد افراد ضعیفی هستند.
برای عبور از بحران میانسالی مردان با دیگران گفتگو کنید
برای شروع به سمت یک دوست خوب و کمابیش منطقی بروید و بدون هیچ ملاحظه‌ای مشکل‌تان را با او در میان بگذارید. بعدها کم کم یاد می‌گیرید بدون هیچ شرم و گناهی، درخواست حمایت و مشورت داشته باشید.

۳. گوش کنید: شغل و درآمد یک مرد همه هویتش نیست

برای اغلب مردان، دستاوردی که در زندگی داشته‌اند بخش قابل توجهی از اعتماد به نفس و هویت‌شان را شامل می‌شود. ولی حداقل در طی سه دهه گذشته می‌بینیم که شغل‌ها قرار نیست ثابت باشند. آدمها در سنین مختلف راه و شغل و حتی تخصص‌شان را عوض می‌کنند.
حتی مردانی که در شغل و حرفه‌شان خیلی موفق بودند به نقطه‌ای می‌رسند که بالاتر از آن نخواهند رفت و چه بسا همه چیز در حال ریزش می‌گردد.

پس دست از این ایده بردارید که حتما در یک سطح معین از توقع شغل و حرفه باید می‌رسیدید. حالا که نشد خودتان را سرزنش نکنید و فکر نکنید شکست خورده‌اید. شما به هر حال انسانی باارزش و با تجربیات فراوان هستید و این ربطی به پول و درآمد ندارد.

۴. بگذار زندگی تو، روایت داستان خودت باشد

با این همه خبر جنگ و خشم طبیعت و ناهنجاری‌های اجتماعی و تبلیغ مداوم بدبختی‌ها در رسانه‌ها، شانس داشتن یک نگاه مثبت خیلی سخت است. بخصوص اگر سن ما بالا رفته باشد و نگرانی‌های خودمان هم برای تامین مالی و عاطفی بیشتر شده است.
مردان میانسال هر طور شده باید بین اخبار تهیه شده و پخش شده در ذهن بشر توسط رسانه ها و نگاه شخصی خودشان تفاوت قائل شوند، آنها نماینده شرکت‌های جهانی هستند.
مردان میانسال بهتر است با دقت بیشتری از بین اخبار بد، نشانه های شاد و مثبت را برگزینند.
مردان میانسال بهتر است با دقت بیشتری از بین اخبار بد، نشانه های شاد و مثبت را برگزینند.
پیشنهاد میکنم در همین رابطه این کتاب را بخوانید: پی‌گیر اخبار نباشید

۵. به سالخوردگان مشورت کنید

مردان میانسالی که درگیر مسائل و مشکلات هستند به طور غریزی به گذشته و جوانی خود رجوع می‌کنند. آنها مدام با اما و اگر سعی می‌کنند، فقط تصمیمات قبلی را مرور کنند و…
در صورتی که بهتر است برای مشورت به افرادی که مرحله میانسالی و بحرانش را از سر گذرانده‌اند رجوع کنند.